شناسهٔ خبر: 15654 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

دیدار و گفتگو با نویسنده رمان «خلوت مدیر» در غرفه انتشارات نیستان

علی اکبر والایی نویسنده رمان «خلوت مدیر» با حضور در غرفه انتشارات نیستان در نمایشگاه کتاب به دیدار و گفتگو با مخاطبان آثارش می پردازد.

به گزارش «فرهنگ امروز» به نقل از مهر، علی اکبر والایی نویسنده رمان «خلوت مدیر» که توسط انتشارات نیستان به چاپ رسیده است، فردا پنجشنبه با حضور در غرفه این ناشر در بیست و هفتمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران به دیدار و گفتگو با مخاطبان آثارش می پردازد.

قسمتی از این رمان به ترتیب زیر است:

يک هفته‌اي از آمدنم به مدرسه پزشکيان گذشت . هنوز درست و حسابي ، چم و خم  مدرسه و دبيرانش دستم نيامده بود که ناگهان يک برگه ابلاغ جديد روي ميزم قرار گرفت. سر بالا کردم . او که روبرويم ايستاده بود، در ابتدا به نظرم دختر بچه‌اي آمد . با تمام پهناي صورتش خنديد و با شادي گفت : سلام!

نگاهش کردم . دخترک پر نشاط بود و بسيار با انرژي و بي‌نهايت زيبا !

اين چهره را يکبار ، جايي ديده بودم . کجا ديده بودمش؟ با عجله نگاه به برگه ابلاغ  انداختم . برگه ابلاغ با سمت دبير تعليمات ديني صادر شده بود. سن و سالش، به دختر بچه دبيرستاني مي‌آمد تا يک دبير! آخر اين را براي چه فرستاده‌اند به اين مدرسه ! آن هم دختري به اين زيبايي و قطعا بي‌تجربه.

- گفتم سلام!

اينبار سلام گفتنش را با عشوه و ناز بر زبان آورده بود و به صدايي بلندتر . من تازه به خودم آمدم که جوابش را نداده‌ام.

- سلام خانم ، بفرماييد! بفرماييد بنشينيد!

نشست و با لبخندي ماندگار بر صورت، همانطور نگاهم کرد . يکبار ديگر به برگه ابلاغ نگاه کردم و متعجب گفتم:

- اين نامه، مربوط به خود شماست؟!

ابروهايش را بالا داد و گفت:

- منظورتون چيه ! يعني به من نمي‌آد که دبير باشم!

و خنديد. صورت بزک کرده‌اش بر زيبايي‌اش افزوده بود . هر چند چنين صورت زيبايي چه نيازي به آرايش دارد ؟ نگاهي به ابلاغ انداختم و به لحن پرسش گفتم : خانم عسل گل‌نگار؟

مثل يک دلقک نگاهش را دور تا دور اتاق گرداند و رو به من کرد و با ناز و کرشمه گفت : توي اين اتاق ، فقط من هستم . هيچ خانم ديگه‌اي نيست . پس من خانم عسل گل‌نگار هستم!

نظر شما